اگر تحولات قبل ۱۲ سالگی من را مانند سیبی به دونیم تقسیم کنند، نیمی از آن صرف آرزوها و توهماتی بود که در کسری از زمان توقع اجابت و دستیابی به آنرا داشتم. مدتها با آرزوی کیفی پر از پول که قرار بود گوشه ای از زیرزمین نمور،در میان خرتوپرت موروثی خانواده پیدا کنم گذشت.مرده شورش را ببرند هرچه گشتم و کندم توفیقی حاصل نشد. جذابیت بزرگ آن زیرزمین نمور وجود خِرتوپرتهای عجیب غریب بود.هربار که زیر و رویش میکردم چیزهای جدیدی گیرم میامد ولی من مصمم دنبال پیدا کردن گنج خودم بودم. (فک میکنم تاثیرات رسانه و کتاب داستانها و بازیهای ویدیویی بود؛بحث پیدا کردن گنج و طلاهم اونموقع موضوع داغی بود)
گذر زمان باعث شد درخواست کیف پول را مرتفع تر کنم. قرار براین شد از آسمان زارتی بیوفتد جلوی پایم. توفیقی حاصل نشد. احتمالا در آینده برملاجم فرود آید و جناب عزرائیل خِرکشم کند و مرا راهی دوزخ نماید.نمیدانم،اگر اتفاق افتاد از دوزخ خبرش را پست میکنم.
نیمی دیگر از آن سیب کِرم خورده، پای آتاری، سِگا، پی سی و امثالهم گذشت.آن غزال تیزپای رویاهایم فقط درعالم صفرویک و در بستر ترانزیستورها قابلیت اجرا داشت. والدین گرامی هم جبهه مقابل گیمری بنده بودند.درخواستشان از جنبنده ای که تمام دروس مدرسه را با بیست پاس میکرد و تمامی جوایز را درو کرده بود اصلا منطقی نبود.نصف جهیزیه مادرم حاصل شاگرد اولی من است. هنوز هم ندانستم چرا جوایز پیش از اینکه برای من سودمند باشند بکار آشپزخانه میامدند. احتمالا سیاستی است و بعدا برملا خواهد شد. شگرد والدین من فقط ناقص کردن ادوات گیم بود. یکبار کیبورد یکبار موس،حتی از قیچی کردن سیم دسته بازی من هم گذشت نکردند. پدرم حتی به مانیتور هم سوقصد داشت اما از پسش برنیامد. تلاششان بی ثمر بود. در نهایت ضربه را از جایی دیگر خوردم، تورم و پیشرفت تکنولوژی. دیگر رمقی برای خرید کارت گرفیک و بروز ماندن نداشتم. هم من بیخیال شدم و هم خانواده آتش بس دادند.
گهگاهی دلم یاد آن زیرزمین نمور را میکند، ای کاش گنج پیدا میشد و توسعه تکنولوژی مانع از گیمری من نمیشد، یادم نمیاید اصلا کیف را برای چه هدفی میخواستم!
از گیم و کیف که بگذریم از آن زیرزمین نمور نمیشود گذشت، کودکی من هنوز در آنجا زنده است. پدرم مدتها پیش آن ملک را فروخت ولی من مطمئنم هنوز هم کودکی پیدا میشود که هرروز آنجا را وارسی کند و رویای من را ادامه دهد.
۳ دیدگاه. دیدگاه جدید بگذارید
خیلی از داستانت لذت بردم. خیلی مشابه داستان زندگی منه :))
زیرزمین سرزمین نارنیای من بود. همیشه توی زیرزمین خونه دنبال کشف راز و رمزهای مختلف و گنجهای پنهان بودم، و از تو چه پنهون که برعکس تو من گنج هم پیدا میکردم!
زیرزمین ما پر لوازم قدیمی و خاصی بود که هروقت میرفتم سراغش دست پر برمیگشتم :)) مخصوصا مجلهها و کتابهای قدیمی…
مقدار قابل توجهی از زندگی من هم با گیمری پیوند خورده و سر این قضیه من هم جنگ بلندمدتی با اعضای خانواده داشتم!
از ناپدید شدن نوار و سیدی بازیها بگیر، تا خراب شدن مرموز قطعات اصلی دستگاهها…
خلاصه حسابی با نوشتههات عشق کردم.
موفق باشی.
مرسی حمید عزیز/خوشحالم که نوشتم رو دوست داشتی.
یادم بمونه سر موضوع گیمری و زیرزمین یه گپو گفتِ آیدا و شاملوطوری باهم داشته باشیم:))
موفق باشی
اوه حتما :))
ایمیلم رو که داری 😉