بنظرم نوشتن آدم رو پیر میکنه، آدمی که میخواد یه چیزی رو روی کاغذ بیاره به راحتی از کنار تک تک کلمات و سناریو های ناقص ذهنیش عبور نمیکنه!
اینقدر میجنگه باهاشون، زیروخمشون رو میگیره که بتونه یه شکل بهشون بده. در نهایت هم بتونه رو کاغذ اون شکل رو پیاده کنه. جنگ جنگ جنگ و در نهایت بازم یه جنگ دوبعدی دیگه روی کاغذ!
بعدش تازه ماجرا شروع میشه، مرور مرور مرور برای بهتر شدن سمفونی کلمات.
تازه کار به اینجا ختم نمیشه، بعد گذر زمان بازهم میری سراغ اون نوشته و تموم جنگها یادت میاد. تمومش مرور میشه و بازم میگی: عع میشد بهترش کرد؟! یا عع اینجاشو یادم رفت و… این سیکل بفنادهنده میشه عامل نابودی.
کسی که افکارش رو روی کاغذ نیاره پیش خودش میگه: نهایتا یه شاهکاری خلق نشده! ولی سیکل جنگهاش یکجایی تموم میشه و یا یادش میره و یا خسته، و اون شکل ناقص و اون هیولای ناقص یکجایی میتمرگه.
ولی امان ازون هیولایی که رو کاغذ بزرگش کردی و کلمات، قدرت بازوهاش هستن و بدبختانه بشکل عجیبی رو به کماله. کمالی که رو به نابودی توعه!
پ ن، میلادِ هجدهم مهرماه هم گذشت، فاکینگ سمفونی!
۲ دیدگاه. دیدگاه جدید بگذارید
عالی
thanks kamal jan